۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

زندگی سراسر غم

آره مسافرت میریم، مهمونی میگیریم، میخندیم و به ظاهر شادیم اما اون غمِ واقعی جا خوش کرده توی دلمون. عکسهای شاد دوستان توی فیس بوک در حالی که دست در دست هم دارن میرقصن و شادَن، ورژن دروغین زندگیه. ورژنِ دروغینی که مثل یه کاغذ کادو قشنگ روی کتاب داغون شده مون میکشیدیم درست مثل اون وقتی که بچه بودیم تا پنهون کنیم اونهمه کثیفی رو، تا پنهان کنیم رد چای که روی جلد ریخته بود، تا پنهان کنیم پارگی های گوشه و شیرازه جلد کتاب رو. حقیقتها کثیف و دردناکن، هیچ کس دوست نداره اون حقیقتهای زندگی اش رو به نمایش بگذاره. اما با این وجود چه میشه کرد وقتی اون فکرها و واقعیتها همینجا توی وجود و زندگی کوفتیِ ما لونه کردن؟ همیشه هستن و هر چقدر هم توی اون چمدون سی کیلویی جا نباشه و بخوای فراموششون کنی، خودشون رو جوری میچپونن که هیچ جوره نمیتونی بندازیشون بیرون. میری به خاطر اون دردها و کثیفی ها، اما اونها هم باهات میان، هر جا که بری و هرچقدر که بخوای سبک بری. نه تنها اون چمدون سی کیلویی بلکه همین کوله پشتی سبک هم اونها رو با تمام توان جا میده و به خودت میای و میبینی نه تنها دردها همراهتن بلکه هر روز دارن عمیق تر میشن؛ روشون رو میپوشونی اما ریشه میزنن و تمام وجودت رو میگیرن.
ما غمگینترینهای دنیا هستیم با اینهمه درد، با اینهمه درد روزافزون و زاینده. تا وقتی هنوز موندی، دردها فقط برای خودته، فرصتی نیست که به زخمهای سایرین فکر کنی، تمام تلاشت رو میکنی که بزنی بیرون تا شاید خلاص بشی. اما میای بیرون و میبینی نه تنها زخمهای خودت پابرجاست بلکه دردهای دوست داشتنیهای زندگی ات رو هم همراه خودت آوردی. میبینی که چطور با شنیدن هر خبر به هم میریزی، میبینی که تغییر نرخ دلار همونقدر توی زندگی تو اثر داره که تغییر اسم رستوران سر خیابون اما با هر تکونِ این نرخ، وجودت میلرزه برای اونهایی که پشت سر جا گذاشتی. میشینی فکر میکنی و فکر میکنی و میبافی و میبافی بدترینها رو توی ذهنت. کودکی هزاران کیلومتر اونطرفتر بیمار میشه و تو خواب به چشمت نمیاد، کار دوستی گره میخوره و تما ذهنت میشه اون، خواهری ازدواج میکنه و تو نیستی، برادری درد میکشه و تو نیستی تا آرومش کنی. پدری تنهاست و تمامِ با تو بودنش میشه چند دقیقه پشت تلفن و اگه این اینترنت کوفتی امان بده، شاید برسه به دیدن بوسه های دیجیتال، مادری بیمار میشه و تو نیستی تا با وجود اینکه کاری نمیتونی بکنی فقط باشی که بدونه تنها نیست.آره نیستی اما تمام شب با به یاد آوردن مشکلاتِ عزیزترینهای زندگی ات خوابت آشفته میشه و هیچ کاری ازت برنمیاد جز نشستن و غصه خوردن.

۱ نظر: