۱۳۹۱ شهریور ۱, چهارشنبه

تحریم! واقعا مقابله با کی؟

از سه سال پیش تا حالا به جز یک دفعه (اون هم به دلیل نبودنِ بلیط) همیشه با پرواز ابران ایر اومدم اینجا. دلیلش هم خیلی ساده است، پرواز مستقیم به اینجا رو جز ایران ایر نداره. با هر ایرلاین دیگه ای که بخوای بیای کپنهاگ حتما حداقل یه توقف داره که یه پرواز 5.5 ساعته رو تبدیل میکنه به حداقل 7-8 ساعت. بعد از یه بار امتحان ترکیش ایرلاین و در نظر گرفتن پرواز طولانی و پذیرایی افتضاحش و تاخیر هر دو تیکه پرواز، تصمیم گرفتم که همیشه با ایران ایر برم و بیام. این قضیه عدم امنیت پروازهای ایرانی هم که به نظرم مسخره میرسه چون باید هواپیماها استاندارهای لازم رو داشته باشن تا اجازه پرواز توی محدوده هوایی اروپا رو بگیرن.
اون اوایل پرواز ایران مستقیم میومد و مستقیم هم برمیگشت، اما الان بیشتر از دو ساله که خیلی از کشورهای اروپایی به بهانه تحریمهایی که سردمدارن اروپایی و امریکایی مدعی هستند هدفشون به هیچ وجه مردم نیست، از دادن سوخت به هواپیماهای مسافربری ایرانی خودداری میکنن! این ممانعت قبلا شامل همه کشورها نمیشد و مثلا پروازی که میومد سوئد و یا دانمارک، توی مسیر برگشت اول یه توقف 1-2 ساعته توی فرودگاههای دیگه شامل وین و بوداپست داشت برای سوختگیری. چون کشورهای مدعی دموکراسی و حقوق بشری مثل سوئد و دانمارک دیگه بهشون بنزین نمیدادن. به نظرم کاملا واضحه که این تحریم مردم عادی رو نشونه نگرفته و هدفش دولت و حکومت ایرانه! شما شک دارید؟ جون مردم که ارزشی نداره، حالا یه تعداد ایرانی هم موقع این  نشستن و بلند شدنِ چند باره هواپیما جونش در خطر قرار بگیره مهم نیست که. مهم اینه که تحریم کننده ها فریاد میزنن که تحریم ها علیه مردم نیست و دوستان روشنفکرنمای ما هم اصلا به روی خودشون نمیارن و با تمام توان خودشون رو متقاعد میکنن که این به ظاهر دموکراسی دوستان، دولت و حکومت رو هدف گرفتن. 
و باز هم این دوستانِ عزیز، توجهی نمیکنن و صدایی ازشون درنمیاد وقتی پروازی که باید 5.5 ساعت باشه، بیش از 12 ساعت طول میکشه چون توی بوداپست هم یهو به خلبان بعد از فرود میگن که سوخت نمیدن چون تحریمهای جدید از هفته پیش (و صد البته کاملا در جهت مخالفت با دولت ایران) دادن سوخت در اونجا رو هم ممنوع کرده. تا نهایتا بعد از 5 ساعت و کلی چونه زنی، سوخت هواپیما رو تا فرودگاه تبریز تامین کنن! فرودگاه تبریز نه تهران! که فقط هواپیما بتونه به مرز ایران برسه!
این قصه ها تازه نیست و فقط یکی و دو تا نیست، اما کجان اون کسانی که مدعی دفاع از حقوق بشر هستن؟ کجان اون خبرنگارهایی که به دلیل خارج از ایران بودنشون شاید صداشون جایی شنیده بشه؟ کجاست دارنده جایزه صلح نوبل که در جهت حقوق انسانی مردمش صداش رو به جایی برسونه؟ اینا سرشون گرمه به اینکه احمدی نژاد رو یه قول بی شاخ و دم معرفی کنن که تمام بدبختی ما گردنِ اونه. مشکلات مالی مردمِ ما فقط محدود به قصه گرونی مرغ و گوشت نیست، داستانِ متوقف شدن خط تولید صدها کارگاه و کارخونه و بیکار شدنِ کارگرها و کارمندهای اونهاست چون مواد اولیه بهشون نمیدن. مشکلاتِ ما، دردِ نبودِ داروییه که تا دیروز بود و از امروز به خاطر تحریم نیست. اما کُجان اون افرادی که میتونن این مسائل رو بلند فریاد بزنن تا همه بشنَوَن؟

۱۳۹۱ مرداد ۲۶, پنجشنبه

کاش نگرانیهای آدم آب میشد و میرفت

دیروز بالاخره بعد از 3 ماه گشتن یه خونه پیدا کردم و قرارداد بستم، خونه ای که حتی در نگاهم نزدیک به ایده ال هم نیست فقط میدونم که توش احساس امنیت میکنم و آدمهای خوبی نزدیکم زندگی میکنن. اونقدرها شیک نیست و پنجره هاش خیلی کوچیکه. از همین الان تمام فکر و ذکرم اینه که حالا که کم آسمونو میبینم چطور دلم کمتر بگیره از این دوری، گرچه آسمون اینجا که از یه ماه دیگه بیشترِ ساعتهای روز یا ابریه و یا تاریک. نمیدونم شاید خیلی بهونه گیر شدم و با هر چیز کوچیکی به هم میریزم. سخته برام تصورِ اینور دنیا بودنِ من و اونور دنیا بودنِ تو. اینروزها احتیاج به حمایت و امید دارم اما اونهایی که الان باید بیش از هرکس دیگه ای بهم امید بدن، هر بار که صحبت میکنیم، دلِ من رو خالی میکنن و هی میگن میدونی چقدر سخته؟ حالا خدا کنه این تصمیمتون درست باشه؟ حالا یعنی چی میشه؟ یکی نیست بگه بابا منم آدمم، کی میخواد خودشو جای من بذاره و شرایط من رو درک کنه؟
گمونم تا یه مدت این وبلاگ بشه غُرکَده اما حتما زود درست میشه. همه این روزها زود میگذره. یه دوست وبلاگ نویسی میگه وقتی توی یه تغییر هستید، شروع نکنید به نوشتن از اون تغییر، ننویسید از حالی که دارید و اینکه شرایطتتون چطور پیش میره. صبر کنید تا زمان بگذره و بعد از دور به هرچی که پیش اومده نگاه کنید، اونوقته که میتونید درست قضاوت کنید. اما گاهی فکر میکنم این نوشتنه که خیلی از استرسها و نگرانی ها رو کم میکنه و چه بسا سختی های این دوره گذار رو کم میکنه. نمیخوام به این توصیه عمل کنم و برعکس میخوام بنویسم تا بعد از مدتی وقتی بیام و اینجا رو مرور کنم، خودم به خودم آفرین بگم که از پَسِش براومدم.

پس نوشت -- هفته گذشته عجب روزهای نفسگیری داشت؛ همه چیز در کمتر از 48 ساعت اتفاق افتاد: جابه جایی به خونه ای که چندان دوست نداشتم، به هم زدن قرارداد، پیدا کردن خونه ای که عاشقشم و اثاث کشی به اونجا. واقعا خدا گاهی کارهایی میکنه که آدم شاخ درمیاره. خوشحالم که حالا هرچقدر بخوام آسمون دارم تا من رو به تو پیوند بزنه.

این هم یه شروع تازه

همیشه شروع کردن سخته، حالا فرقی نمیکنه که یه مرحله جدید از زندگی آدم باشه یا یه دوره جدید تحصیلی یا حتی در همین سطح کوچیک شروع کردن نوشتن یه وبلاگ. جای دیگه ای مینوشتم اما از خصوصی بودن در اومد و تصمیم گرفتم کوچ کنم تا بتونم آزادانه بنویسم. ما ایرانیها در هر شرایطی که باشیم ناخودآکاه به اون سمت میریم که خود سانسوری کنیم چون همیشه میدونیم که قضاوت میشیم و دردناکتره که این قضاوت از طرف آدمهایی باشه که هیچ وقت شرایطمون رو درک نمیکنن.
زندگی متفاوتی رو دارم شروع میکنم که پر از فراز و نشیبهای متعدده، شرایطی که با هر کسی نمیتونم به سادگی در میون بگذارم اما همیشه نوشتن آدم رو سبک میکنه و فضای مجازی دوستهایی رو به وجود میاره که میتونه در این شرایط خیلی کمک کننده باشه. مسلما مینویسم که خونده بشم و ایده ها و نظرات متعدد رو بشنوم اما هدفم صرفا داشتن خواننده های متعدد نیست. برام دوست داشتنیه که فضای مجازی آدمهای دور از هم رو خیلی بیشتر از اون که تصورش رو میکنن به هم نزدیک میکنه.

تا بعد