۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه

ارزشهای وارونه


اعتراف کردن به بعضی فکرها و نظرها خیلی دردناکه و سخته. شاید به نوعی هم برای شنونده و هم گوینده. سختترین و دردناکترین فکری که از خودم به خودم آشکار شد، باور تلخ به ناامیدی از آینده بود. باور به اینکه هیچ وقت هیچ چیز در کشور ما درست نمیشه. باور به اینکه هر روز داغونتر میشیم، هرروز سردرگمتر و بدتر از همه هرروز ارزشهامون وارونه تر از قبل میشه.
 به لطف فیس بوک هرچقدر هم که از ایران دور باشی، خیلی راحت میتونی اتفاقات و جهتگیری ها رو رصد کنی. دردناکه برام دیدن و باور بعضی حقیقتهای تلخ. اینکه ما ایرانیهای متاسفانه چقدر داریم خودزنی میکنیم، اینکه چقدر داریم سوار بر جریانات و تفکرات سطحی میشیم و لحظه ای ذهنمون رو به کار نمیندازیم تا حداقل به اون عکس یا جمله ای که به اشتراک میگذاریم فکر کنیم.  بحث تحریمها موضوع جدیدی نیست، اما اثرات همه جانبه سال گذشته رو نمیشه به سادگی ازشون گذشت. چقدر اطراف خودمون دیدیم بیمارهایی رو که داروشون دیگه وارد نشده و یا اونقدر کم وارد شده که با هزار بدبختی گیر بیاد؟ بعضی از این بیمارها جونشون رو بلافاصله از دست دادن و بعضی دیگه تدریجاً تحلیل رفتن و جلوی چشم عزیزهاشون ذره ذره آب شدن. بعد دوستهای ما میان و توی فیس بوک به اشتراک میگذارن که مرگ فلان بچه در اثر مشکلات تحریم نبوده. در صحت هیچ داستانی نمیشه مطمئن بود اما حتی اگر مرگ آنی اون کودک در اثر نرسیدن دارو نبوده، چه بسا تشدید بیماری اش و عدمش درمانش بوده. ویدئویی رو دوستی به اشتراک گذاشته بود خطاب به آقای اوباما یا به نوعی تمام حمایت کنندگان این تحریمهای وحشیانه، باور نکردنی بود که فقط تعداد انگشت شماری از دوستان لایک کرده بودن. نمیدونم شاید ما هنوز فکر میکنیم که سیاستمدارهای دنیا حاکمان ایران رو جدای از مردم ایران میدونن و تمام شعارها و دروغهاشون در دفاع از حقوق بشر و دموکراسی واقعا در جهت خیرخواهی ماست. بد نیست از این خواب خرگوشی بیدار بشیم.
دنیای ما شده، دنیای ارزشهای وارونه، دنیای دفاع کردن از ناحق و تحریف واقعیت ها. در این دنیای وارونه دفاع از سارق مسلح تبدیل به ارزش میشه. معتقدم در مورد سارقین مسلحی که اخیرا اعدام شدند، شاید تناسب جرم و مجازات کمی میلنگیده اما دلیل نمیشه که حقیقتها رو وارونه جلوه بدیم. دلیل نمیشه که عکسهایی به اشتراک بگذاریم با تیتر بزرگ "مجازات دزدی طبق قوانین کیفری اسلامی" و زیر اون بنویسیم: :"دزدی کوچک: اعدام، دزدی متوسط : زندان، دزدی میلیاردی: یک سمت دولتی همراه با تورکانادا !!!" و بعد این دوستهای ما باشن که دسته دسته این یادداشت رو به اشتراک بگذارن و لایک کنن. ظاهرا این دوستان من نه آشنایی با قوانین کیفری دارند (چه از نوع اسلامی اش و چه غیر اسلامی اش) و نه معنی کوچک رو به درستی میدونستن.
دزدی این سارقین مسلح کوچک نبوده، حکم سرقت مسلحانه مطابق قانون صادر میشه و طبق نص صریح قانون حکم چنین جرمی اعدامه. حقوقدانها باید بحث کنن که آیا این حکم طبق قانون تناسب جرم و مجازات عادلانه هست یا نه و قاضی با چه ملاحظاتی حق بررسی و صدور حکم نهایی رو داره. تا زمانیکه که قاضی مطابق قانون عمل میکنه نباید بدون پشتوانه منطقی و حقوقی با چنین حکمی مخالفت کرد. اگر برای هر حکم صادر شده مطابق قانونی ما فقط بخواهیم فریاد بکشیم که مخالفیم، سنگ روی سنگ بند نمیشه. ادعا داریم که به دنبال دموکراسی و حقوق بشر هستیم اما حاضر نیستیم حتی اصل اولیه هر جامعه مدنی رو رعایت کنیم و ذره ای برای قوانین تره خرد نمیکنیم. اینکه متاسفانه در کشور ما دزدهای گردن کلفت آزاد میگردن و از قانون با رانت یا هر وسیله دیگه فرار میکنن، نمیتونه توجیه مناسبی باشه برای عدم مجازات مجرمین خرده پا. سارق مسلح، صرفا یک دزد اموال نیست بلکه مایه تهدید جان و امنیت مردم جامعه است. کاش صرفا شروع نکنیم به مخالفت کردن و روی موج حرکت کردن. کاش کمی فکر کنیم و حتی اگر با چیزی مخالفیم یا انتقادی داریم، واقعیتها رو تحریف نکنیم. نمیدونم حقیقتا آینده ما داره به سمت سقوط به کدوم دره نامعلوم میره اما خیلی وحشتناکه، خیلی.

۱۳۹۱ بهمن ۴, چهارشنبه

تماس فِرت

یک ماه گذشت پر از روزهای خاص و قشنگ. انگار همین دیروز بود که توی دمای منفی 10 ایستاده بودم در انتظار قطاری که 45 دقیقه تاخیر داشت به دلیل یخ زدگی و برف روی ریلها. انگار همین دیروز بود که مسیر این شهر کوچک و زمستانی رو طی کردم به سمت فرودگاه و از اضطراب، صدبار ساعت رو نگاه کردم که نکنه دیر برسم. اما رسیدم و زیباترین سفر زندگیم شروع شد، لحظه لحظه این مسیر طولانی پر بود از امید و شادی. چه دلچسب بود اون روزهای گرم؛ این گرما به خاطر تابستون اونجا نبود، به دلیل دلگرمی ای بود که کنار تو داشتم. روزها مثل باد گذشت، بعد از چهار هفته وقتی به عقب نگاه کردم باورم نمیشد که اینقدر سریع گذشته، لحظه لحظه با هم بودن رو زندگی کردم و هر لبخند تو رو ذخیره کردم توی ذهنم برای روزهای سختی که قراره دوباره دور از تو باشم.
این روزها تمام تلاشم رو میکنم که اَتَچمِنت داشته باشم با اون روزها و خودم رو گرم نگه دارم به امید پایان روزهای بی خاطره. کارهام رو جوری تنظیم میکنم که حتما برنامه Australia border security رو ببینم و تا فرودگاه سیدنی رو نشون میده، قلبم میریزه. میگردم دنبال تک تک جاهای آشنا، کاستِم چک، سکیوریتی چک، و نهایتا جایی که دیدمت و بغلت کردم. هی دوره میکنم اون روز رو، هی دوره میکنم تمام اون روزها رو. گردنبندی که با هم خریدیم رو میندازم و همینطوری که پشت میز نشستم و کار میکنم، ناخودآگاه دستم میره طرفش، سنگهای قرمزش رو لمس میکنم و هربار به یاد اون روز لبخند میزنم. چقدر قشنگه فکر کردن به پایان این روزها؛ دوباره شروع کردم که هر از چندگاهی برم به سایت ایرلاین محبوبم و چک کنم خوب اگه فلان موقع بخوام برم چقدر میشه. چقدر دوست داشتنیه که این بار بلیط من یک طرفه است. این روزها بالاخره تموم میشه، اما من هنوز باورم نمیشه که اینقدر قوی بودیم.

۱۳۹۱ دی ۲۸, پنجشنبه

پیرهن عُثمون

خدایی کاری نداره من اینو پیرهن عُثمون کنم که دانشگاه به ما برای عیدی سال نو یه قاشق چوبیِ کره داده! ایناها مدارکش هم موجوده:
 

من فقط موندم این قاشق رو چرا انقدر به خودشون زحمت دادن که توی جعبه بذارن و زیرش هم پوشال بریزن.