۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

اینجا و اونجا

استاد خوبی بودن توی ایران کار سختی نبود، بعد از چهارسال هنوز گاهی بعضی از دانشجوهای اون موقع بهم ایمیل میزنن که بخوان یه کار تحقیقاتی رو با وجود این فاصله زیاد با هم انجام بدیم. من کار خاصی نکرده بودم برای اون دانشجوها فقط همیشه باهاشون صادق بودم، تمام تلاشم رو کرده بودم که اونچه به دردشون میخوره رو بهشون یاد بدم و تشویقشون کنم که بلندپرواز باشن. همه چیز خیلی ساده و راحت بود. شروع کارم بود توی دانشگاه و سرشار بودم از انرژی و علاقه. چقدر بهم خوش میگذشت سرکلاس، چقدر با بچه ها شوخی میکردم و چقدر باجنبه بودن طفلکی ها. دانشجوها هم توی دلشون من رو با استادهای دیگه شون مقایسه میکردن و رابطه مون خوب بود.
اما اینجا کارم سخته، خیلی سخت. خودم تازه باید چیز یاد بگیرم، من باید از دانشجوهام یاد بگیرم که انقدر اعتماد به نفس دارن و به خودشون مطمئنن. کارم سخته چون شوخی کردن به زبانی که زبان من نیست، تکنیک، ظرافت و دقت خاصی میخواد که هنوز ندارم. به همین دلیل بعد از هر جلسه کلاس، احساس میکنم کوه رو جا به جا کردم از بس جدی بودم و از بس خسته ام. این روزها فکر میکنم ما توی ایران چقدر دانشجوهای بیچاره ای بودیم، و البته دانشجوهای ما هم چقدر بیچاره بودن. استاد وقت میکشت، لج میکرد، انرژی نمیذاشت، توهین میکرد و ... اما در نهایت ما به عنوان دانشجو هیچ حق و حقوقی نداشتیم. چقدر سوالهای امتحانهامون بودن که اشتباه طرح شده بودن و باید سر امتحان میزدیم توی سر خودمون که بفهمیم چیکارش کنیم اما استاد حاضر نبود بپذیره و اعتراف کنه که سوال اشتباهه. اما الان میبینم وقتی توی یه تمرین کلاسی، اعداد مسئله یه مشکل کوچیک دارن، دانشجوها شاکی میشن، اعتراض میکنن و نهایتا در زمان ارزیابی اون درس، امتیاز کمی بهش میدن. همه چیز رو بی عیب و نقص میخوان و دانشگاه هم این حق رو بهشون میده. شاید این محق دانستن دانشجو عامل بزرگیه برای تلاش همه جانبه استادها که هر سال درس رو بهتر از قبل ارائه بدن و پیشرفت مداوم داشته باشن.