۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

نشون بده كه هستي

پدربزرگم هميشه ميگفت كه آدم اگه توي زندگي اش به چيزي اعتقاد داشته باشه حتي اگه اون يه چوب خشك باشه، رنگ و بوي دنيا عوض ميشه. شايد بتونم تكميلش كنم كه حتي اگه بي اعتقاد باشي و اينو بدوني و در دونستن خودت روراست باشي، باز هم اونقدرها زندگي وحشتناك نيست. اوج فاجعه وقتي اتفاق ميفته كه اون وسط گير ميكني. تكليفت با خودت معلوم نيست و هر دقيقه از يه طرف غش ميكني. روزهاي سخت ميتونه روزهاي قوي شدن اعتقاد باشه اما گاهي همين روزها ميشن منشا اصلي شروع به بي اعتقادي. همه چيز بستگي به اين داره كه اوضاع چطور پيش بره. گير كردم اون وسط، گير كردم كه آيا خدايي شنونده دعاها هست و يا فقط اين ماييم كه دلمون رو به دعا خوش كرديم. اين وسط حيرونم و به هر سمت كه نگاه ميكنم منطق يا حسّي هست كه ميگه اون درسته. دوست ندارم بي اعتقاد بشم اما تنها و تنها دست خودشه كه باورم رو به كدوم سمت ببره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر