۱۳۹۱ آبان ۱۵, دوشنبه

schools kill creativity

 
امروز این ویدنوی تد رو دیدم که اتفاقا خیلی هم قدیمیه (مربوط به سال 2006) میشه. شاید حرفی رو زد که مدتها توی جمع های مختلف گفته شده که مدرسه ها بیشتر از اونکه پرورنده های خلاقیت باشند، قاتل اصلی اون هستند. به نکات جالبی اشاره کرد، مثل اینکه توی تمام مدرسه های دنیا اولویت اصلی مربوط به درسهایی میشه مثل ریاضی و علوم، درحالیکه هنر همیشه در اولویت آخره و جالبه که مثال زد که موسیقی و رقص حتی بین اون دروس هنر هم در اولویت پایین تری قرار میگیره. کِن رابینسون اینها رو میگفت و من دوره میکردم روزهای مزخرف مدرسه ام رو. تازه اگر بخوایم واقعا مدرسه های اینها رو با ایران مقایسه کنم (حتی در همین وضعیتی که میگن ناراضی هم هستن)، باز جای تاسف بسیار داره. توی مدارس ما هنر در اولویت آخر نیست، بلکه هنر کلا یه چیز زائد دونسته میشه و واااااااااای که اگر بخواد به رقص و موسیقی هم برسه، دیگه میشه مظهر گناه.
جایی از ویدئوش مثالی زد از خانومی که توی دوران مدرسه به مادرش گفته بودن بچه اش نمیتونه تمرکز کنه و سر کلاس آروم و قرار نداره و به احتمال زیاد مشکل ADHD (پیش فعالی) داره. مادرش بچه رو پیش روانشناس میبره و بعد نظر روانشناس این بوده که نه تنها این بچه پیش فعال نیست بلکه یک رقصنده ذاتیه. این تشخیص درست و پیگیری های بعدی، اون دختر بچه رو تبدیل به یکی از بزرگترین بالرینها میکنه. حالا تصور کنید اگه قرار بود به اون بچه برچسب پیش فعالی بخوره و نشاط و جنب و جوشش با دارو کنترل بشه، چه ظلمی در حقش شده بود. این موضوع اتفاقیه که خیلی وقتها میفته و برچسبهای نا به جا زده میشه به بچه ها. معتقدم مدرسه های زیرمجموعه سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان هم بیشتر از اونکه آموزشگاه و پرورشگاه استعدادها باشن، محلی هستند برای برچسب زدن، برچسب باهوش زدن، برچسب تو باید المپیادی بشه، برچسب تو باید استاد دانشگاه بشی اون هم البته توی رشته های فنی یا پزشکی. چقدر این مدرسه ها مخرب هستند برای پرورش خلاقیت و ذهن نوآور. یاد گرفتیم که همیشه یه جواب درست برای هر مسئله هست و تنها وقتی نمره امتحان رو میگیریم که اون جواب درست رو بدیم. چقدر احمقانه درسهای سالهای جلوتر رو خوندیم، چقدر ابلهانه فراتر از سطح دبیرستان رفتیم که دوباره همون درسها و حرفها رو توی دانشگاه بخونیم. هیچ وقت جایی برای بحث و فکرهای جدید وجود نداشت. این وضوع فقط مختص به مدارس سمپاد نبود، تمام سیستم آموزشی ما همین درد رو داره اما حالا که به عده ای برچسب باهوشی زده بودند، بد نبود کمی هم از اون برچسب خرج میکردند. مدرسه های ما نه فقط قاتل خلاقیت ما هستند بلکه ریشه اعتماد به نفس رو هم توی وجودمون میخشکونن. برام جای سواله که چرا خیلی از آدمهایی که دیدم واقعا کارنامه درخشانی در مدرسه و دانشگاه داشتن، اعتماد به نفسهای پائینتری دارن؟ چرا اونهایی که سطح سوادشون کمتره بیشتر به خودشون اطمینان دارن؟ شاید جواب این سوالها ریشه در این داشته باشه که ما یاد گرفتیم هر مسئله ای فقط یک جواب درست داره و تا مطمئن نباشیم که اونچه توی ذهنمونه همون جواب درسته، نظرمون رو اعلام نمیکنیم. شاید ترس از نمره منفی ،همیشه ما رو یه گوشه نگه میداره تا خودمون رو اونطور که باید نتونیم بروز بدیم. و شاید صدها دلیل دیگه که من هم به دلیل ترس از غلط بودنشون اینجا نمینویسم ....

۳ نظر:

  1. من سردرگم‌ام، خلاصه‌ش اینه که نمی‌دونم ارشد بخونم یا نه، نمی‌دونم کامپیوتر ادامه بدم یا نقاشی، و این سردرگمی‌ها و همه‌ی وقت و انرژی‌ای که سر این بلاتکلیفی داره ازم هدر می‌ره به نظرم ریشه در همون برچسب‌ها داره...:(

    پاسخحذف
  2. اتفاقن:) بعضی وقتا فکر می‌کنم به یک دکتر نیاز دارم که به‌م بگه چی کار کنم که استعدادهام به به‌ترین شکل شکوفا بشه، با کم‌ترین میزان حیف شدن.
    -----
    اگه یه روزی دیگه برات کامنت نذاشتم بدون که به خاطر این کدامنیتی دشوار بلاگ اسپاته!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. واقعا تصمیم سختیه که آدم چه راهی رو بره. خصوصا سختتر میشه وقتی تمام دوران طلایی بچگی و مدرسه رو از دست دادیم و هنوز هم نمیدونیم واقعا توان و استعدادمون بیشتر توی چه چیزیه.
      واقعا گاهی لازمه کسی باشه که آدم رو در این زمینه راهنمایی کنه. میدونم که الان توی خیلی از مدارس دنیا این روند وجود داره که استعداد بچه ها رو کشف کنن و پدر و مادر رو در جریان بگذارن تا بچه هدایت درستی داشته باشه. اما همه اینها نیازمند یه مسیر طولانیه هم برای تغییر سیستم آموزشی و هم برای تغییر پدر و مادرها که همه بچه ها زاده نشدن برای اینکه دکتر و مهندس بشن.
      ------
      متاسفانه کامنت گذاشتن توی بلاگ اسپات خیلی سخته تازه من حالتی رو انتخاب کردم که راحت بگیره اما خوب چه میشه کرد :)

      حذف