۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

حس خوبی دارم

1. این یکی دو روزه حس خوبی دارم. دیروز و امروز برای یه کار اداری رفته بودم چند تا سازمان وابسته به دولت. واقعا لذت بردم از برخورد خوبشون. حس خوبی داره وقتی یه آدم کارش رو درست انجام میده و نهایت تلاشش رو میکنه که شما رو کمک کنه. برای منی که توی ایران بزرگ شدم، این نوع برخورد خیلی به چشم میاد. هر تجربه کار اداری که توی ایران داشتم پر از اعصاب خردی و بدبختی بوده، آدمهایی که دوست دارند کارت رو انجام ندهند و اگر میشه هزار تا سنگ بندازند جلوی پات. انگار که اگر مشکل شما حل بشه، اونها چیزی رو از دست دادند!
2. امروز توی فیس بوک دیدم یکی از فروشگاههای زنجیره ای یه پروداکت ریکال (نمیدونم توی ایران بهش چی گفته میشه اما شاید بشه ترجمه اش کرد فراخوانی محصول) رو همخوان کرده برای نوعی اسباب بازی. چون ظاهرا توی طراحی این اسباب بازی بعضی قطعه ها ریسک جدا شدن دارن و ممکنه قورت دادنشون باعث مشکلی برای بچه ها بشه. حالا نه اینکه این اسباب بازی چیز گرون و خاصی باشه ها، نه، یه چیز خیلی خیلی معمولی. زندگی خارج از ایران پر از دلتنگی ها و سختیهای فراوان هست اما وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم که چقدر معادلات زندگیم فرق کرده. چقدر حس خوبیه که بدونی جایی زندگی میکنی که جون آدمها ارزش داره. نه اینکه اینجا مدینه فاضله باشه اما حداقل ارزش جون آدمها بیشتر از زادگاه منه. این چند سال خیلی چیزها تجربه کردم ولی لذت بخش ترینش این بود که میشه پلیس رو توی خیابون دید و حس امنیت پیدا کرد نه ترس.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر