۱۳۹۳ خرداد ۱۱, یکشنبه

خوندن اونقدرها هم ساده نیست!

در طول چند سالی که خارج از ایران بودیم، هیچوقت دنبال رستوران ایرانی نگشتیم. شاید بتونم بگم حتی وقتی هم میدونستیم که رستوران ایرانی کجا هست، هیچ اشتیاقی بهش نداشتیم. نه به دلیل غربزدگی و خودباختگی فرهنگی و جدایی از ریشه ها و چرندیات اینچنینی. بلکه به دو دلیل عمده: (1) بیزینس دارهای ایرانی معمولا همون رفتارهای بد ایرانی رو اینجا هم تکرار میکنن، اینکه مثلا فکر میکنن دارن منت سر شما میذارن که یه رستورانی دارن تا شما بیاید و یه دوغ و کبابی بخورید، (2) کافیه توی یه جمع ایرانی قرار بگیرید، انقدر همه بهتون نگاه میکنن و حرکاتتون رو زیر نظر دارن که اون دو لقمه غذا کوفتتون میشه. اما برخلاف این دو نکته، مدتی هست که یه رستوران ایرانی پیدا کردیم پر از ایده های نو و مدیریت عالی. رستوران ایرانی رفتن برای من هیچ وقت به دلیل غذا نیست. به جز بعضی کبابها، بقیه غذاها رو میشه توی خونه درست کرد. همون کباب رو هم کمی باید حوصله به خرج داد، وگرنه درست کردنش غیرممکن نیست. 

این رستوران رو دوست دارم نه به دلیل کیفیت خوب غذاش، بلکه به دلیل انرژی مثبتی که همیشه بعد از اون دارم. صاحب رستوران یه خانوم 45-40 ساله است (اگر اشتباه نکنم) که حسابی توی رستوران فعاله. خودش میاد پای میز و باهاتون صحبت میکنه، حتی غذاها رو براتون سرو میکنه. انقدر با هر مشتری خودمونی و با انرژی ارتباط برقرار میکنه که آدم حتی دفعه اول هم احساس غریبگی نمیکنه. یه رستوران ایرانی که کلی مشتری غیر ایرانی داره، برنامه های مختلف برای روزهای مهم توی استرالیا داره، توی کار خیریه فعاله و به نظر من خیلی خیلی قشنگ داره غذاهای ایرانی رو پرزنت میکنه. خوراکهای یه کشور گاهی بهترین وسیله برای معرفی اون کشور هستن. قبول دارم که عشق، زبان مشترک تمام آدمهای دنیاست اما شاید بیراه نباشه اگه بگیم، شکم هم زبان مشترک مردم دنیاست، چه بسا حتی بیشتر از عشق :)

یکی از ایده های نوآورانه این رستوران، داشتن کارائوکه است. این بخش قضیه حتی کلی خوشمزه تر از غذاست! یه شب دوست داشتنی و پر انرژی. دیشب چندتا آهنگ انتخاب کردیم برای خوندن و فهمیدم که چقدر خوندن سخته. همون آهنگهای آبگوشتی که خواننده هاش رو مسخره میکنیم، کلی سخته خوندنشون!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر