۱۳۹۳ مرداد ۸, چهارشنبه

کار با حقوق مکفی لطفن

یا توی سیدنی کار پیدا کردن خیلی سخته یا من خیلی بدشانسم یا اگه شما یه خواننده مغرض باشی میگی سی وی من بده. در طول یک سال گذشته حتی یه پوزیشن کاملا مرتبط با حوزه کاری من توی دانشگاههای سیدنی باز نشده و من برای خالی نبودن عریضه برای چند تا پوزیشن دورادور مرتبط اپلای کردم که البته نگرفتمشون، وگرنه چرا داشتم اینها رو اینجا مینوشتم؟!
از بین همون چند تا پوزیشن غیرمرتبط، برای دوتاشون تا اون آخرِ آخر رفتم اما بعد از یه مدت یه ایمیل جنرال گرفتم که آفرین و تو خیلی خوب بودی و مرسی که اپلای کردی ولی "وی ریگرت تو اینفرم یو" که این پوزیشن رو نگرفتی. یکی از همین پوزیشنها رو دوست داشتم و تا چندتا مصاحبه هم جلو رفته بودم. انقدر مطمئن بودم میگیرمش که حتی یه آفِر رو رد کردم چون اون اوایل بود که داشتم دنبال کار میگشتم و مطمئن بودم خیلی زود بهترش رو پیدا میکنم.
تازه یه مقاله خونده بودم که کاری که دوست ندارید رو قبول نکنید و صبر کنید تا اونی که میخواید پیش بیاد. خلاصه کله ام داغ بود و فراموش کردم که بابا اونیکه این مقاله رو نوشته ، مخاطبش آدمهایی بودن که روال زندگی شون طبیعی و منطقیه نه امثال من که هیچ وقت هیچ منطق و عدالتی توی اتفاقات دور و برمون نبوده. خیلی مطمئن رفتم و گفتم مرسی که این پیشنهاد کاری رو دادید اما من فکر میکنم اگر اینجا کار کنم خیلی هَپی نخواهم بود. نه، با خودم چی فکر میکردم واقعا؟ این چی بود آخه من گفتم؟ "خیلی هپی نخواهم بود"؟؟؟ احتمالا فکر کرده بودم توی یه سریال یا فیلم هستم که از این جملات قشنگ میگی و بعد هم به رویاهات میرسی. یعنی شاهکار بودم واقعا. البته گفته باشم که اثر زغال خوب و دوست ناباب رو هم نباید دست کم گرفت. همون موقع با استاد راهنمای سابقم و یه همکار/رئیس قدیمی هم مشورت کردم و هر دو گفتن قبول کن اما با دوستم که مشورت کردم، اون هم مثل من رویاهای بزرگ داشت و گفت نـــــــــــه هدی صبر کن، یه جای بهتر از اینجا و یه شغل مرتبط تر پیدا میکنی. خلاصه اینکه گوش ندادم به حرف اون آدمهایی که به قول معروف دو تا پیرهن بیشتر پاره کرده بودن و با کله ای پر از باد و آرزوهای بزرگ اون شغل رو از دست دادم. حالا چند هفته پیش، رئیس اون دپارتمان رو دیدم که بهم آفر داده بودند و من خیلی ساده لوحانه رد کرده بودم. خیلی قیافه مظلوم به خودم گرفتم و گفتم راستی اون پوزیشن هنوز هست؟ از قرار معلوم هنوز هم به آدم جدید احتیاج دارن امـــــــــا بودجه ندارن :( آخه یکی نیست بگه الان چه وقتش بود که دولت استرالیا بودجه دانشگاهها رو کم کنه؟
اما تمام این ناکامی ها عاملی نمیشه که من از پا بیفتم، من اون شغلی که میخوام رو یه روزی از حلقوم یکی از این دانشگاهها میکشم بیرون. امروز هم یه جلسه داشتم با یکی از این پروفسور کله گنده ها، بعد جلسه هی یاد یه تیکه حرفهامون میفتم میگم خیلی خوب بود و بعد یاد یه تیکه میفتم میگه نــــه اونقدرها هم خوب نبود. خلاصه یعنی داغونما. این همه آدم خل و چل و با سی وی مزخرف رو دانشگاهها استخدام کردن حالا که به ما رسید، دولت زرتی میاد بودجه کم میکنه. خلاصه اینکه نیازمند کار خوب با حقوق مکفی هستیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر