۱۳۹۳ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

روزنوشت 3 جون


خانوم گوگوش چند وقت پیش ویدئو کلیپی روی یکی از آهنگهاشون داشتن که بحث نگاههای متعصبانه خانواده های ایرانی به همجنسگرایی بچه هاشون رو نقد میکرد. این کلیپ جزو اولین موضعگیریهای صریح یکی از خواننده های ایرانی در این زمینه بود. مستقل از عقیده شخصی خودم، به نظرم کار ایشون ارزشمند بود که روی یکی از تبوهای جامعه ایرانی دست گذاشتن. بعد از دیدن اون کلیپ، ناخودآگاه گفتم بابا مشکلات بچه های همجنسگرا که سهله، هنوز که هنوزه رابطه دختر و پسر توی ایران یه ناهنچاری شدید حساب میشه. توی اون کلیپ، پدرِ دخترِ ایرانیِ همجنسگرا، دختر رو با پارتنرش توی خونه راه نمیده. تازه شاید به نوعی این پدر خیلی روشنفکرانه عمل کرده که واکنشش رو به همین حد محدود کرده، اون هم در شرایطی که هنوز هم توی ایران یه دختر ممکنه سرش بریده بشه چون دوست پسر داشته.

جریان اخیر دختر کنگاوری که پدرش سرش رو بریده، لحظه ای رهام نمیکنه. یک نفری توی فیس بوک همخوان کرده بود که پدری به خاطر فقر مالی و فرهنگی، دختر نوجوانش رو سر بردید. آیا واقعا مشکل از فقر مالی بوده؟ شاید بخشی از اون فقر فرهنگی به دلیل فقر مالی بوده باشه اما مسلما تعصبهای بیجا و بی اندازه، ارتباط مستقیمی با فقر مالی ندارند. آیا تعصب پدرها یا در نگاه وسیعتر مردهای خانواده های ایرانی ربط مستقیم به فقر مالی اونها داره؟ فکر میکنم درصد پدرهایی که به واقعیت دوست پسر داشتنِ دخترشون، روشنفکرانه نگاه میکنن یه چیزی کمتر از یک درصد باشه. البته من اطلاعاتم یه کم قدیمیه. شاید نسل نوجوان الان، مشکلات اینچنینی شون کمتر از زمان ما باشه. اما بی شک، هنوز جامعه ما خیلی فاصله داره تا بتونه واقعیت رابطه دختر و پسر رو بدون تعصب نگاه کنه. 

توی دوران نوجوانی، من همیشه جزئیات زندگیم رو راحت به خانواده میگفتم، خیلی کم بود چیزهایی که ازشون پنهان میکردم (هرچند که بالاخره یه چیزهایی بود). تا اینکه راجع به خودم و "م" باهاشون صحبت کردم. تا قبل از اون روز م رو میشناختن، چون طبق معمول راجع بهش قبلا توی خونه حرف زده بودم، مثل هر دوست خاص و عزیزی که توی زندگیم مهم و پررنگ بود. اما وقتی موضوع رابطه عاطفی و شخصی پیش اومد، همه چیز خیلی فرق کرد. دقیقا یادمه که پدرم توی یکی از بحثهامون بهم گفت "تو فکر کردی اینجا اروپاست که دست یه نفر رو بگیری و بیاری خونه و بگی این نامزدمه و منم خیلی خوشحال و راحت بپذیرمش؟". از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون تا قبل صحبت کردن در مورد م، تصورم واقعا از حد روشنفکری پدرم یه چیزی توی همون حدود بود. همیشه فکر میکردم اصل مشکلم مامان باشه، ولی واقعیت رو دست کم گرفته بودم. من هنوز نفهمیده بودم که ما داریم تو ایران زندگی میکنیم و خیلی چیزها هست که تا سالها بعد هم به این راحتی ها نمیشه راجع بهشون حرف زد و عمل کرد. یک سری از محدودیتهای دخترها توی جامعه ما ربطی به سطح مالی و فرهنگی خانواده نداره، اون محدودیتها رسما تبدیل شدند به حداقلهایی که یه دختر باید به طور پیش فرض رعایت کنه. حالا سطح این حداقلها ممکنه متناسب با مقدار مذهبی یا سنتی بودن خانواده ها بالا و پایین بره اما در وجودشون شکی نیست.

* طرح از مانا نیستانی 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر