۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

چطور آخه باید این بغض لعنتی رو قورت داد؟

 واقعا اونا که میتونن دمِ رفتن مسافر گریه شون رو قورت بدن خیلی شاهکار میکنن. امروز توی فرودگاه هرکاری کردم حتی با مسخره بازی و خنده و شوخی هم نتونستم بغضم رو قورت بدم. واسه خودم زده بودم زیر آواز که: "پشتِ سر مسافر گریه شگون نداره ...." اما اونجایی که بغلت کردم و واقعا فهمیدم داری میری زرتی زدم زیر گریه. حالا باز خوبه که بعدش تونستم خودم رو  جمع و جور کنم و الکی بگم "آخی دلم خالی شد". اما تا از سکیوریتی چک رد شدی شروع کردم به عَر زدن. از پله ها اومدم پایین و با هق هق گریه کردم. تمام راه فرودگاه تا سرِکار رو توی قطار زار زدم. یه نفر نزدیکم نشسته بود دلم براش سوخت که هی قیافه زار و گریه های منو میبینه اما خوب به خاطر اون که نمیشد بساط دلتنگی رو تعطیل کرد. صبح انقدر از خودم مطمئن بودم که خیلی راحت ریمل و خط چشم کشیده بودم، دیگه از 2 کیلومتری داد میزد که دارم گریه میکنم. اما خوب تمام اون اشکها رو بگذار به حساب آبی که پشت سرت نریختم تا زود برگردی. شاد باشی مسافر نازنینِ من

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر