مقاله ای دستم بود که نوشتنش رو تقریبا یک سال و نیم پیش شروع کرده بودم اما همیشه یه کار واجبتر پیش اومده بود که مجبور شده بودم اون رو بگذارم کنار و کار جدید رو دست بگیرم. اما چند روز پیش بالاخره تمومش کردم. در طول این یک سال نیم بیشتر از اینکه نوشتن و تحقیق این مقاله ازم وقت و انرژی بگیره، فکر کردن به عقب افتادنش آزار دهنده بود. همیشه تا میومدم یه کار عادی زندگیم رو انجام بدم، زود میگرید جلو و هی فلش میزد که من ایناهاشم، من ایناهاشم که انجامم ندادی. دیوانه کننده بود. اما خوب بالاخره دور اول نوشتن تموم شد. حالا مقاله دیگه ای دارم که چند ماهیه عقب افتاده که البته با توجه به حجم کارهای تیچینگ چاره ای هم نبود. ولی خیلی عذاب آوره که توی ذهن خودم قرار گذاشته بودم خیلی وقت پیش تمومش کنم و هنوز مونده. باید اعتراف کنم بخشی از این عقب افتادن هم تقصیر حجم زیاد کارهام نیست، بلکه به دلیل ذهن پراکنده و بازیگوش منه که هی کارهای مهم رو عقب میندازه اما تماشای فلان یا سریال فیلم دوست داشتنی رو نه.
مامانم قراره دو هفته دیگه بیاد و چند وقتی اینجا باشه، دیگه اون مدت که رسما کاری نمیتونم انجام بدم، دوست دارم تمام وقتمون رو با هم باشیم. با خودم قرار گذاشتم این مقاله رو تا قبل اومدن مامان تموم کنم. باید تنبلی نکنم و بچسبم بهش تا تموم بشه. اینجا نوشتم بلکه از خودم خجالت بکشم و هی بیام این نوشته رو ببینم و زود قال این قضیه رو بکنم. خود تنبیهی هم گاهی جواب میده.
پس نوشت: هورااااااااااااااااا این هم تموم شد :)
پس نوشت: هورااااااااااااااااا این هم تموم شد :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر